-
۲۰ آبان ۹۷ ، ۱۴:۲۳ ۰ نظر
محمّد بن فتح رقّی و علیّ بن حسن بن اشکی «3» گویند در مکّه مردی مغربی را دیدار کردیم و با جمعی از اصحاب حدیث در آن سال یعنی سال سیصد و نه که در موسم حجّ حاضر بودند بر وی وارد شدیم مردی را دیدم که موی سر و صورتش سیاه و مانند مشکی پوسیده بود و در اطرافش فرزندان و نوه هایش و مشایخ همشهریش گرد آمده بودند و می گفتند ما از بلاد اقصای مغربیم
و در نزدیکی شهر باهره علیا زندگی می کنیم و آن مشایخ گواهی دادند که از پدران خود شنیده ایم که آنها از پدران و اجدادشان حکایت کرده اند که این مرد همان شیخ ابو الدّنیا معمّر معروف است و نام او علیّ بن عثمان بن خطّاب بن مرّه بن مزید است، می گفتند که او همدانی است ولی اصل او از صنعای یمن «2» است، به او گفتیم:
آیا تو علیّ بن أبی طالب علیه السّلام را دیده ای؟ با دستش پاسخ داد، آنگاه چشمانش را در حالی که ابروانش بر روی آنها افتاده بود گشود، چشمانی که گویا دو چراغ
جراحت مرکب علیّ علیه السّلام است و اثر آن را که بر ابروی راستش بود به ما نشان داد و آن جماعتی که از مشایخ و ذراری ویترجمه کمال الدین ،ج 2،ص:337
در اطرافش بودند (1) همگی به عمر طولانی وی گواهی دادند و گفتند: ما از وقتی که به دنیا آمده ایم او را بدین حال دیده ایم و پدران و اجداد ما نیز همین را می گفتند.
سپس با او آغاز سخن کردیم و از داستان و حال و سبب طول عمرش پرسش کردیم و دیدیم که عقلش بجاست، هر چه به او می گویند می فهمد و در کمال خردمندی به آن پاسخ می گوید، گفت: پدری داشته است که کتابهای پیشینیان را مطالعه می کرده است و در آنها ذکری رفته بود از چشمه آب حیات و اینکه در شهر ظلمات جاری است و هر کس از آن بنوشد عمرش طولانی خواهد شد و او بر وارد شدن بر شهر ظلمات حریص گردید، بار بست و به مقدار کفایت توشه برداشت و مرا نیز همراه کرد و دو خدمتکار چابک و تعدادی شتر بارکش داشتیم در آن روز من سیزده ساله بودم و ما را برد تا به شهر ظلمات رسیدیم و بر آن داخل شدیم و شش شبانه روز آنجا بودیم و میان شب و روز همین اندازه فرق بود که روز کمی روشن و تاریکی آن از شب کمتر بود، در میان کوهها و درّه ها و تلّ ها
ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص:338
در آنجا ماندیم (1) تا آنکه آبی که همراه ما بود تمام شد و از شتران خود آب می گرفتیم و اگر شتران ما «لبون» نبودند از عطش هلاک شده بودیم و پدرم در اطراف آنجا در جستجوی چشمه می چرخید و به ما دستور داده بود که آتش بیفروزیم تا هنگام بازگشت به نزد ما راه را گم نکند، ما مدّت پنج روز در آن مکان ماندیم و پدرم در جستجوی چشمه بود و آن را نیافت و چون ناامید شد تصمیم گرفت باز گردد زیرا آب و توشه به اتمام رسیده بود و بیم هلاکت بود و خدمتکاران ما هم دلتنگ شده بودند و می ترسیدند که تلف شوند و به پدرم اصرار می کردند که از ظلمات بدر روند، یک روز برای قضای حاجت از جایی که فرود آمده بودیم به اندازه مسافتی که تیر از کمان بدر می رود دور شدم و به نهری سپید و شیرین و لذیذ رسیدم که نه کوچک بود و نه بزرگ و به آرامی جاری بود نزدیک شدم و دو سه کف از آن نوشیدم و دیدم شیرین و خنک و لذیذ است شتابان به جایی که فرود آمده بودیم بازگشتم و به خدمتکاران مژده دادم که آب را یافته ام و مشکها و ادوات را برداشتند تا آنها را از آب پر کنیم و نمی دانستم که پدرم در جستجوی
ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص:339
همین نهر است (1) و خوشحالی من از آن جهت بود که
ساعتی کوشش کردیم و گشتیم تا آن نهر را پیدا کنیم امّا به آن ره نبردیم تا به غایتی که آن خدمتکاران مرا تکذیب کردند و گفتند: راست نمی گویی و چون به مقرّ خود بازگشتیم و پدرم نیز بازگشت و داستان را برایش گفتم، گفت: ای فرزندم! من به خاطر همین نهر به اینجا آمده ام و این خطرات را تحمّل کرده ام امّا روزی من نشد و روزی تو گردید و زندگانیت طولانی گردد به غایتی که از زندگانی ملول شوی و از آنجا کوچ کردیم به اوطان و شهرهای خود برگشتیم و پدرم چند سالی بعد از آن زنده بود و سپس درگذشت.و چون عمرم به حدود سی سال رسید و خبر وفات پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دو خلیفه پس از او به ما رسید در اواخر روزگار عثمان برای حجّ بیرون آمدم و در بین اصحاب پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قلبم متمایل به علیّ بن أبی طالب علیه السّلام بود همراهی او را برگزیدم و به خدمتش درآمدم و در وقایع او در رکابش بودم و در جنگ صفّین این جراحت از مرکب او بر من وارد شد و پیوسته با او بودم تا آنکه درگذشت و
ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص:340
پس از وی اولاد و خانواده اش به من اصرار کردند که نزد آنها بمانم (1) امّا نماندم و به شهر خود بازگشتم و در زمان بنی مروان برای حجّ
شنیده بودند مرا برای دیدار احضار کردند و از سبب طول عمر و مشاهداتم پرسش کردند و آرزو داشتم و علاقمند بودم که یک بار دیگر حجّ گزارم که این اولاد و ذراری که در اطراف من می بینی مرا به حجّ آوردند.و گفت که دندانهایش دو یا سه بار افتاده است، از وی درخواستیم که از مسموعات خود از امیر المؤمنین علیه السّلام برای ما بازگوید، گفت من آن روزگار که مصاحب علیّ بن أبی طالب بودم حرص و همّتی در فراگیری علوم نداشتم و صحابه نیز فراوان بودند و از فرط اشتیاق و محبّتم به علیّ بن أبی طالب علیه السّلام به چیزی جز خدمت و صحبت وی نپرداختم و آنچه را از او شنیده ام و در یادم مانده است بسیاری از محدّثان و علمای بلاد مغرب و مصر و حجاز از من شنیده اند و همه آنها منقرض شدند و از میان رفتند و این اهل بیت و ذرّیّه من آنها را نوشته اند و آنها نسخه ای از آن را بیرون آوردند و او از حفظ بر ما چنین املا کرد:
ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص:341
(1) ابو الدّنیا معمّر مغربیّ گوید: علیّ بن أبی طالب از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کند که فرمود: کسی که اهل یمن را دوست بدارد مرا دوست داشته است و کسی که اهل یمن را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.
ابو الدّنیا معمّر مغربیّ گوید: علیّ بن أبی طالب از رسول خدا صلّی اللَّه
بدارد مرا دشمن داشته است.ابو الدّنیا معمّر مغربیّ گوید: علیّ بن أبی طالب از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کند که فرمود: هر کس به فریاد بیچاره ای برسد خداوند در نامه اعمال وی ده حسنه بنویسد و از آن ده سیّئه محو سازد و ده درجه او را بالا برد، سپس گفت:
رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: هر کس در برآوردن حاجت برادر مؤمن خود تلاش کند- که رضای خدای تعالی و صلاح خود وی هم در آن است- گویا خدای تعالی را هزار سال عبادت کرده و طرفه العینی معصیت نکرده است.
ابو الدّنیا معمّر مغربیّ گوید: از علیّ بن أبی طالب علیه السّلام شنیدم که می فرمود:
پیامبر در منزل فاطمه سخت گرسنه بود و فرمود: ای علیّ! آن مائده را بیاور، آوردم و بر روی آن نان و گوشت بریان بود.
ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص:342
(1) ابو الدّنیا معمّر مغربیّ گوید: از امیر المؤمنین علیه السّلام شنیدم که می فرمود: در جنگ خیبر بیست و پنج زخم بر من وارد شد آنگاه به نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آمدم و چون زخمهای مرا دید گریست و از اشک چشمانش برگرفت و بر آن زخمها مرهم کرد و در همان ساعت آسوده شدم.
ابو الدّنیا معمّر مغربیّ گوید: علیّ بن أبی طالب علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کند که فرمود: کسی که
سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را یک بار بخواند گویا ثلث قرآن را خوانده است و کسی که دو بار بخواند گویا دو ثلث آن را خوانده است و کسی که سه بار بخواند گویا همه قرآن را خوانده است.
ابو الدّنیا معمّر مغربیّ گوید: از علیّ بن أبی طالب علیه السّلام شنیدم که می گفت:
رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می فرمود: در کودکی گوسفند می چرانیدم ناگاه گرگی را بر سر راه دیدم، به او گفتم: اینجا چه می کنی؟ و او گفت: تو اینجا چه می کنی؟
گفتم: گوسفند می چرانم، گفت: بگذر- یا گفت: این راه است- فرمود: من گوسفندان را راندم و چون آن گرگ میان گوسفندان قرار گرفت بناگاه دیدم که بر گوسفندی حمله کرد و آن را کشت، فرمود: آمدم و پشت گرگ را گرفتم و سرش
ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص:343
را بریدم (1) و آن بر دستانم بود و گوسفندان را می راندم هنوز مسافتی را طی نکرده بودم ناگاه خود را در مقابل سه فرشته دیدم: جبرائیل و میکائیل و ملک الموت علیهم السّلام و چون مرا دیدند گفتند: این محمّد است، خدایش مبارک کند، مرا گرفتند و خوابانیدند و شکمم را با کاردی شکافتند و قلب مرا از جایگاهش درآوردند و درونم را با آب سردی که همراه داشتند شستند تا از خون پاک شد، سپس قلبم را در جایگاهش قرار دادند و دستانشان را به روی شکمم کشیدند و به اذن خدای تعالی آن بریدگی بهم آمد و دردی از کارد و این عمل احساس نکردم، فرمود: برخاستم و نزد مادرم- یعنی حلیمه دایه پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم- دویدم، گفت: گوسفندها کجاست؟ و خبر را برایش بازگفتم: گفت: برای تو در بهشت مقام بزرگی خواهد بود.
۷۱ آشنا غریبه
آخرين عناوين
آرشيو
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۸)
- فروردين ۱۳۹۸ (۵)
- اسفند ۱۳۹۷ (۲)
- بهمن ۱۳۹۷ (۳)
- دی ۱۳۹۷ (۶)
- آذر ۱۳۹۷ (۳)
- آبان ۱۳۹۷ (۴)
- مهر ۱۳۹۷ (۱)
- مرداد ۱۳۹۷ (۱)
- فروردين ۱۳۹۷ (۱)
- اسفند ۱۳۹۶ (۳)
- بهمن ۱۳۹۶ (۴)