مقدمه
شناخت ائمه (ع)، شناخت خداست نخست به معنای عبودیت اشاره کردد آنگاه با تکیه بر حدیث عنوان بصری راه رسیدن به علم یعنی انوار هدایت الهی را در عبودیت و اطاعت خدا دانست که مهم ترین رکن آن این است که انسان به فقر خویش پی ببرد و تنها مالک هستی را خدا بداند. در گام بعد برای رسیدن به عبودیت باید به تفویض امور به خداوند رسید و درگام نهایی باید مشغول به اطاعت انجام وظیفه پرداخت. با این گام ها انسان به مقام تقوی رسیده و از علو و فساد برکنار می ماند و از اینجا نور هدایت و معرفت به انسان داده می شود. در پایان نیز بیان می دارد که معرفت الله همان معرفت الامام است که این انوار در واقع انوار امام است که در قلب ظهور پیدا می کند و این معنا را شرح می دهد.
معنای عبودیت
یکی از مهمترین تکالیف و وظایفی که به عهده ما هست و اصولا فرصت دنیا فرصت دستیابی به این حقیقت هست معرفت ائمه علیهم السلام هست که طریق معرفت الله است. فرصتی که در دنیا داریم برای این است که یک راهی به معرفت خدای متعال پیدا کنیم.
خدای متعال در قرآن می فرمایند: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ» جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا بندگی کنند. اولا مقصود از «یعْبُدُونِ» مناسک و عبادات نیست بلکه عبودیت و بندگی است. اگر کسی در مقام عبودیت و بندگی خدای متعال بود و استکبار نفس، خودبینی، توجه به خود و خودپسندی از او دور شد در آنصورت همه کارهایش عبادت می شود. بنابراین عبودیت معنایش این است که انسان در مقام بندگی خدای متعال باشد و هر کاری که انجام می دهد برای فرمان الهی و انجام فرمان باشد.
حداقل عبودیت همان چیزی است که امام صادق علیه السلام به عنوان بصری گفتند. وقتی به امام صادق (ع) عرض کرد: آقا من آمده ام از علوم و معارف شما برخوردار بشوم همه را دیده ام دیگران را تجربه کرده ام خدا روزی کرده آخر عمر آمده ام از علم و معارف شما استفاده کنم. حضرت به او فرمودند: - نقل به معنا می کنم- جای درستی آمده ای، همه علوم الهی و حقایق اینجاست، ولی اگر بخواهی از علم ما استفاده کنی دو نکته را باید توجه داشته باشی که آن علمی که شما دنبال آن هستید مرکب روی کاغذ و سر و صدا کردن نیست، این را دیگران هم دارند. علم آن نورانیتی است که موطن و جایگاهش قلب انسان و سرچشمه اش خدای متعال است. از ناحیه خدای متعال نورانیتی به قلب می رسد در آنصورت این قلب عالم و عارف می شود. «لَیسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یرِیدُ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَی أَنْ یهْدِیه» خدای متعال این علم را به چه کسی می دهد؟ سرچشمه علم حضرت حق است، نور الهی است. جای این علم قلب انسانهایی است که خدا قصد هدایت آنها را دارد. هر که را خدا بخواهد هدایت کند انوار الهی به قلبش می رسد، وقتی وارد قلبش شد راه خودش را به خدا پیدا می کند. بعد حضرت به او فرمودند این تعریف علم بود، علمی که دنبال آن هستی و پیش ماست برای مجادله و فخرفروشی و کتاب روی هم گذاشتن نیست. این علم انوار هدایت الهی است که نزد امام است. اگر آمدید و شایسته شدید ما از این علم به شما می دهیم. خدای متعال این علم را به همه نمی دهد به آنهایی می دهد که می خواهد آنها را هدایت کند و به سمت مقامات توحیدی ببرد. بعد حضرت به او فرمودند: اگر دنبال این علم هستی یک قدم بردار و پیش ما بیا، وقتی آمدی پیش ما، ما هستیم. این علم هست به شما می دهیم.
این یک قدم چیست؟ فرمود: برو بنده بشو «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِک حَقِیقَةَ الْعُبُودِیة» برو حقیقت عبودیت و بندگی را در نفس خودت طلب کن، اگر طلب عبودیت در تو پیدا شد و طالب بندگی شدی، پیش ما بیا. تا به مقام طلب نرسیده ای، طالب عبودیت نشده ای از علم خبری نیست، چون این علم آن نورانیتی است که خدای متعال به عبادش می دهد به بندگانش می دهد. گفت: آقا بندگی چیست که مقدمه نورانیت علم و مقدمه هدایت است؟ حضرت به او فرمودند: سه رکن را در خودت محقق کن، اگردر تو محقق شد و طالب این حقایق شدی آن وقت بیا ما هستیم. من خیلی ها را دیده ام به دنبال استاد و معلم می گردند، ولی به قول برخی بزرگان باید «طاء» طلب در ما پیدا بشود. اگر این حاصل شود معلم آن موجود است. معلم دنبال شاگرد می گردد. از امیرالمومنین نقل شده است که می فرمودند: «إِنَّ هَاهُنَا عِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِیدِهِ إِلَی صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَة» سینه من پر است از علم اما کجاست کسی که حامل این علم باشد. اینکه در زیارت جامعه کبیره می خوانیم ائمه علیهم السلام «حملة کتاب الله» هستند و کتاب خدا را حمل می کنند. این علم الهی حاملش امام است، ولی ما باید چطور باشیم؟ بازهم در زیارت جامعه کبیره است: «محتمل لعلمکم» ما باید تحمل علم کنیم تا آن علم و معرفت به قلب ما برسد. پس در واقع امام به عنوان فرمودند: اگر می خواهید علم و نورانیت قلب به تو بدهیم و هدایت بشوی برو اول طلب بندگی کن. گفت بندگی و عبودیت چیست؟ حضرت فرمودند: این سه رکن است و اینها وقتی پیدا شد تو عبد می شوی.
شرط اول عبودیت برای رسیدن به معرفت / خلع مالکیت از خود و دیدن فقیر محض بودن خودش
اول اینکه خودت را مالک هیچ چیز ندانی. تا وقتی که می گویی دست من و چشم من، گوش من، آبروی من، سواد من، خانه من، همسر من و شغل من بنده نیستی. یعنی شرط اول بنده بودن این است که از خودش خلع مالکیت کند، چون همه عالم ملک خداست «لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ»(آل عمران/109) اگر کسی برای خودش ملکی قائل شد یعنی خودش را شریک خدا می داند و او دیگر بنده نیست. اولین رکن بندگی این است که از خودت خلع مالکیت کنی. این دارایی هایی که ما داریم اینها همه امانات خداست و باید در مسیری که خدا گفته خرج کنیم. فرمود: قدم اول این است که خودت را مالک چیزی ندانی و این امانات خدا را ملک خودت ندانی. اگر کسی امانت دار خوبی شد و مردم اموالشان را امانت پیش او گذاشتند، او که وارث این امانات نمی شود.
خدای متعال که نسبتش با ما خیلی عجیب و قریب است. ما که هیچی نداریم، هیچی نداشتیم، الان هم نداریم و بعدا هم نخواهیم داشت. فرمود: «یا أَیهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَی اللَّهِ» (فاطر/15) یعنی شما فقیر به خدا هستید، فقیر به موجودات و مخلوقات نیستید. این جزو الطاف خدا به ماست که خدای متعال ما را فقیر به خودش قرار داده است. دعای ابوحمزه ثمالی یکی از جملاتش این است: «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَکلَنِی إِلَیهِ فَأَکرَمَنِی وَ لَمْ یکلْنِی إِلَی النَّاسِ فَیهِینُونِی» آن خدایی را که من ستایش می کنم و مستحق به حمد است، مرا به خودش واگذار کرده است. من فقیرم ولی خودش عهده دار امور من است، ما را به کسی واگذار نکرده است. وقتی ما را به خودش واگذار کرده ما را با کرامت اداره می کند با بزرگواری اداره می کند وما را مورد کرامت قرار داده است. ما را تامین می کند نیازمان را برطرف می کند ولی با کرامت و بزرگواری. به طوری که وقتی نیاز ما را برطرف می کند اصلا نمی فهمیم که او دارد نیاز ما را برطرف می کند.
نقل شده است: سائلی در خانه سید الشهدا (ع) آمد، حضرت هرچه در خانه بود جمع کردند و در یک دستمالی گذاشتند و از پشت در به این سائل دادند که مبادا روی حضرت را ببیند خجالت بکشد. کرامت در نوع خودش یعنی همین. کرامت یعنی خدا با بزرگواری ما را هدایت می کند طوریکه همه را می بینیم جز خدا. ما اگر بخواهیم به یک کسی احسان کنیم با ده واسطه هم که باشد دوست داریم اسم ما روی آن باشد. خدای متعال با ده واسطه هم که می دهد اصلا ما وسایط را می بینیم، خورشید را می بینیم ولی خدا را نمی بینیم، زمین را می بینیم خدا را نمی بینیم، ماه و ابر و باران را می بینیم، خدا را نمی بینیم. این ها که کاره ای نیستند. اوست که ما را هدایت می کند کریمانه هدایت می کند. خدای متعال ما را واگذار به مردم نکرد که ما را تحقیر کنند. اگر ما را واگذار به مردم می کرد مردم چیزی به ما نمی دادند، اگر هم می دادند با تحقیر می دادند و کرامت ما از بین می رفت.
توجه به علائم فقر خویشتن
پس ما فقیر الی الله هستیم. هیچ چیز نداشتیم بعدا هم چیزی نخواهیم داشت و در این وسط هم چیزی نداریم. ما قبلا این پشه را نمی توانستیم از خودمان دفع کنیم بعد هم وقتی مسن و پیر و شکسته شدیم باز هم نمی توانیم این پشه را از خودمان دفع کنیم. پس الان هم که این قدر سر و صدا می کنیم باز هم یک پشه را نمی توانیم از خودمان دفع کنیم. فقط خدا یک جوری لطف کرده آدم یک کارهایی ازش می آید خیال می کند خودش است. اگر مال خودت بود که نباید از تو گرفته بشود! کسی که چیزی ملک خودش است نمی توان از او گرفت. اصلا اینکه ما یک موقعی مثل طفل ضعیف بودیم و پشه را نمی توانستیم از خودمان دور کنیم و بعدا هم نمی توانیم پشه را از خودمان دور کنیم و الان این وسط سر و صدا می کنیم نشان می دهد که توان از ما نیست. اگر توان از ما بود که نباید از ما گرفته شود. چرا اول نداشتیم و چرا آخر نداریم؟! یک موقعی یک کلمه هم بلد نبودیم اگر دستمان را رها می کردند راه خانه مان را هم گم می کردیم. بعد هم وقتی سن بالا رود به یک جایی می رسیم که فرمود: «لِکی لا یعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیئا»(نحل/70) همه چیز از یادمان می رود. پس این وسط هم مال ما نیست. اینقدر نگو علم من، کتاب من. یک موقعی که در دنیا آمدیم هیچ چیز نداشتیم بعد هم که از دنیا برویم یک کفن از دنیا می بریم. پس این قدر نگو مال من ثروت من. اگر مال تو بود که باید ببری، پس مال تو نیست. ما خیال می کنیم ما مالک هستیم. آبروی من، موقعیت اجتماعی من، این موقعیت یک موقعی نبود یک موقعی هم از بین می رود پس این وسط هم مال تو نیست.
این تعبیرات نورانی مناجات امیرالمومنین در مسجد کوفه را که شما در شب های ماه رمضان می خوانید که خیلی لطیف است، دیده اید: «مَوْلَای یا مَوْلَای أَنْتَ الْمَالِک وَ أَنَا الْمَمْلُوک وَ هَلْ یرْحَمُ الْمَمْلُوک إِلَّا الْمَالِک» تو مالک هستی و من ملک تو هستم من هیچی ندارم خودم هم ملک تو هستم. مگر تو به من یک ترحمی بکنی و الا من چیزی ندارم «مَوْلَای یا مَوْلَای أَنْتَ الْحَی وَ أَنَا الْمَیتُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمَیتَ إِلَّا الْحَی» تو زنده ای و من مرده، ما یک موقعی مرده بودیم و بعدا هم خواهیم مرد این وسط هم ما زنده نیستیم بلکه تو که حی هستی و صاحب حیات هستی ممکن است ترحم کنی و یک حیاتی به ما برسد و این وسط هم این حیات مال ما نیست. می گویند: یک خانی بود یک نوکر داشت روزی یک سکه می داد و او درون قلک می انداخت. قلکش که پر شد هرچه به او می گفت دیگر حرف گوش نمی کرد به او گفتند چرا حرف گوش نمی دهی گفت من دیگر خودم خان هستم. ما خیال می کنیم خان هستیم، خیر، الان هم اگر ما حیاتی داریم در حقیقت ما حیاتی نداریم. او حی بوده و ما میت. الان هم او حی است و ما میت هستیم. اگر حیاتی که داده بگیرد ما چیزی نداریم. «مَوْلَای یا مَوْلَای أَنْتَ الدَّائِمُ وَ أَنَا الزَّائِلُ وَ هَلْ یرْحَمُ الزَّائِلَ إِلَّا الدَّائِم» دائم تویی و من لحظه به لحظه زائل می شوم، از بین می روم تو به من یک ترحمی کن من زائل هستم. «انت الباقی و انا الفانی» الان هم او باقی است و ما فانی ما دائما فانی هستیم اگر او به ما بقا ندهد ما یک ثانیه نمی توانیم بمانیم. «انت القوی و انا الضعیف» او قوی است و ما ضعیف.
عطای خدای غنی با دعای ما و برعکس بخل ما در مقابل خواست خدا
حضرت فرمود شرط اول بندگی این است که این را بفهمی. بفهمی که مالک هیچ چیزی نیستی. اگر خودت را مالک چیزی بدانی حتی یک فرش، حتی یک کفش و بگویی این مال من است، این ادعای خدایی است، خدا مالک است کسی دیگر مالک نیست. حضرت فرمود چون بنده مالک خودش هم نیست. شریک خدا نباش نگو ملک من، اگر ملک تو است پس خدا چه کاره است؟ اگر موحد هستی همه عالم ملک اوست، انسان یک خدا و یک اله بیشتر ندارد. اگر این امر بر تو محقق شد و خودت را مالک ندیدی، آنوقت انفاق در راه خدا برایت آسان می شود. اینکه ما حاضر نیستیم آبرویمان را در راه خدا خرج کنیم ولی برای دشمنان خدا، برای شیطان و برای نفسمان راحت خرج می کنیم. آبرویمان، پولمان و عزتمان را برای دنیا و نفسمان راحت خرج می کنیم ولی خدا که می فرماید بده، نمی دهیم. در دعای ابوحمزه اینطور آمده: «الحمد الله الذی اسئله فیعطینی» خدای متعال این طوری است هیچ احتیاجی هم به ما ندارد همین که دستمان بالا برود به ما می دهد. مگر اینکه آن را هم دروغ بگوییم. بگوییم از تو می خواهیم و چشممان به دست دیگران باشد، اینکه دعا نیست. نمی شود آدم سوال از او کند و او ندهد.
اما «اسئله فیعطینی و ان کنت بخیلا حین یستقرضنی» یعنی همان چیزی که خدا خودش به من داده می گوید برگردان، قرض بده، ما بخیل هستیم نمی دهیم. چرا خدا از ما قرض می گیرد مگر محتاج است؟ فرمود: «من ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا»(بقره/245) امیرالمومنین در نهج البلاغه می فرماید: این خدایی که از شما سوال می کند می گوید به من قرض بدهید همه خزائن سماوات و ارض برای اوست «وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». همه این زمین و آسمان که می بینید اینها یک خزائنی دارد از آنجا سرازیر شده و خزائنش نزد خداست و بی منتها هم هست. وقتی سرازیر می شود محدود می شود. «وَإِن مِّن شَیءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»(حجر/21) وقتی سرازیر می شود محدود می شود. خزائنش بی منتهاست، قدر و اندازه برای مرحله تنزل است، این خزائن پیش خداست. حضرت فرمود این خدایی که به شما می گوید قرض بده خزائن عالم برای اوست. حالا خودش پول داده و به شما می گوید قرض بده. چرا می گوید؟ «فَیضَاعِفَهُ لَهُ» می خواهد برایتان اضافه کند. شما مرد قرض دادن به خدا هستید؟ نه. بخیلید. ریشه این بخل کجاست؟ ریشه اش همین است که ما خودمان را مالک می دانیم. وقتی می گویم کتاب من، همین که گفتم کتاب من دیگر در راه خدا نمی دهم چون مال من است. وقتی آدم خودش را شریک خدا دید گفت آبرو مال من است شریک خدا شدی، دیگر نمی توانی این آبرو را در راه خدا خرج کنی، وقتی می توانی در راه خدا راحت خرج کنی که بگویی مال من نیست مال اوست. این قدم اول است.
شرط دوم عبودیت در حدیث عنوان/ عدم مشغولیت به تدبیر دنیا و تفویض امور
در قدم دوم حضرت فرمودند: اگر بنده شدی خودت را مالک ندیدی این چشم و گوش و دست و زبان و خانه و میز و اداره و اینها مال تو نیست دیگر به تدبیر اینها مشغول نباش. آیا شما هیچ وقت اتاق همسایه را جارو می کنید؟ و یا تا بحال رفته اید باغ همسایه را بیل بزنید؟ به ملک خدا که میرسد همه ما تعدی می کنیم. دلمان می خواهد در ملک خدا فضولی کنیم. اگر خودت و آبرو و آینده ات مال خداست به خدا واگذار کن. مگر آبرو برای توست که باید حفظ کنی؟ امانت خداست، اگر بخواهد حفظ می کند. اموالم را حفظ کنم، چکاره ای که اموالت را حفظ کنی، مگر می توانی حفظ کنی؟ همه رنج ما برای این است که جایمان را با خدای متعال عوض کرده ایم، وقتی بنده جایش را با خدای متعال عوض می کند رنج می برد چون خدایی از ما ساخته نیست فقط غصه هایش می ماند. پس از ما چه ساخته است؟ بندگی. جایمان را با خدا عوض می کنیم و می گوییم اجازه بده ما کمی خدایی کنیم، تفرعن کنیم و لذت ببریم.
پس حضرت فرمود: اگر بنده شدی دیگر تدبیر خود نکن چون اگر بنده تدبیر خود کرد به خودش مشغول شده است این که اشتغال به خدا نیست. اینکه دائم به فکر حفظ آبرو، مال یا جانمان باشیم، بندگی نیست، این اشتغال به نفس است و آدم را از خدا دور می کند. پرسید پس چه کنم؟ فرمود: این ها را تفویض کن، واگذار کن. از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است که ایمان چهار رکن است: تسلیم و توکل و تفویض و رضا. این دعایی هم که ظاهرا از حضرت در کافی نقل شده است: «اللَّهُمَّ مُنَّ عَلَی بِالتَّوَکلِ عَلَیک وَ التَّفْوِیضِ إِلَیک وَ الرِّضَا بِقَدَرِک وَ التَّسْلِیمِ لِأَمْرِک» به من منت بگذار این چهار تا صفت را به من بده: توکل و تفویض و رضا و تسلیم. پس تفویض از ارکان ایمان است. حضرت فرمود امورت را تفویض کن. مِلک خداست به خدای متعال واگذار کن. اگر این طوری شد، سختی های دنیا برایت آسان می شود. همه رنجهایی که ما می بریم بخاطر اینست که می خواهیم خدایی کنیم. پولمان زیاد می شود یک طور غصه می خوریم، کم بشود یک جور غصه می خوریم، چون می خواهیم این پول را ما اداره کنیم. ولی وقتی به ما مربوط نباشد غصه نمی خوریم. میگویند بانک های آمریکا ورشکسته شد شما غصه نمی خورید و زیاد هم بشود خوشحال نمی شوید چون به ما مربوط نیست. وقتی آدم خیال می کند مال خودش است و می خواهد تدبیر کند، کم بشود یک جور غصه می خورد و زیاد هم بشود یک طور دیگر. معنای تفویض این نیست که کار خود را به خدا واگذار کن. تفویض یعنی کار خدا را به خدا واگذار کن. تو خدایی نکن بنده باش.
اما اینکه فرمود رکن دوم بندگی اینست که تدبیر خودت را نکنی، این سوال پیش می آید که مگر می شود انسان تدبیر و محاسبه نکند؟ محاسبه از ارکان بندگی است. مرحوم کلینی رضوان الله علیه در کافی نقل کرده اند که موسی بن جعفر علیه السلام فرمودند: کسی که هر روز محاسبه نفس نکند از ما نیست. یعنی نمی تواند در حلقه دور و بر امام معصوم وارد بشود. مومن هم باشد، یک مومن عادی است. بله باید محاسبه کرد، ولی محاسبة تکلیف، نه محاسبة خود. اینکه آخر شب می بینیم آیا امروز پولم اضافه شد یا نه؟ همة پولدارهای عالم این کار را می کنند. این که محاسبه نفس نیست. محاسبه نفس یعنی این که آخر شب ببینی پولت را برای خدا خرج کرده ای یا نه؟ زبانت را برای خدا خرج کرده ای یا نه؟ پس آن چیزی که به ما گفته اند محاسبه و تدبیر نکن، تدبیر نفس است. تدبیر بندگی از ارکان بندگی است.
پس اگر اول از خودت خلع ملک کردی و گفتی من چیزی از خودم ندارم و همه چیز از خداست، دوم این ملک را به خدا واگذار کردی و در کار خدا دخالت نکردی گفتی آبروی من از خداست خودش می داند. من چه کار دارم آبرویم را حفظ کنم؟ اگر بنده ای صبح تا شب نصف وقتش به این بگذرد که آبرویش نریزد، طوری حرف نزنم مردم بگویند فلان، یا طوری سفره نیندازم مردم بدشان بیاید و. .. یک مقدار هم مالم را حفظ کنم این مال از دست نرود، خانه ام خراب نشود و. .. پس کی بندگی می کند؟ فرمود همه این امور را واگذار کن. وقتی از خودت خلع مالکیت کردی و مِلک خدا را به خودش واگذار کردی، تفویض کردی. نوبت به گام سوم می رسد.
شرط سوم عبودیت / اطاعت در مقام بندگی
باید دل مشغولیت به بندگی باشد، ببین خدا و مولا چه گفته اطاعت کن. در این حالت می شوی «قلب مشغول بالمولاه» به مولای خودت مشغول باش، نه به دنیا و نه به عقبا. ببین خدای متعال چه می خواهد. آخر شب محاسبه کن، چرتکه بینداز، ببین تکلیف امروزت را عمل کردی یا نه؟ این قلب و چشم و گوش و زبان به وظیفه عمل کرده اند یا نه؟ فرمود: اگر کسی این طوری شد و این سه قدم را برداشت خلع مالکیت کرد از خودش می گوید عالم ملک خداست، ما فقط امانتداریم و مراقبیم که کجا گفته خرج کن ما خرج می کنیم، تدبیر این امور را هم به خدا واگذار کرد مانند کسی که در بانک پول می گیرد و پول می دهد، خودش را مسئول حفظ امنیت بانک نمی داند، می داند بانک دستگاه امنیتی دارد حفظ می شود، او فقط مواظب است این پول را درست بگیرد و درست پس بدهد و بی حساب پول نگیرد و پس ندهد. بندگی یعنی همین. اولا خودت را مالک این بانک ندانی، ثانیا امنیت این بانک را به صاحبش واگذار کن. ملک خداست خودش اداره کند مگر من خدا هستم که جای خدا بنشینم تدبیر کنم. سوم بنشین حساب کن این قدرت و آبرو و ثروت و عقل و هوش و قلب که خدا به تو داده است، باید یک جایی خرج کنی، همان جایی که خدا می گوید خرج کن. این قلب را آنجایی خرج کن که خدا می گوید، گوش را آنجایی خرج کن که خدا می گوید آنوقت آدم رشد می کند. این می شود بندگی. دل مشغولی انسان باید به امر و نهی خدا باشد.
رسیدن به گام های سه گانه به وادی تقوی و بندگی برای دریافت هدایت
بعد فرمودند که اگر این طوری شد دیگر از مراء و مباهات آزاد می شود. دیده اید آنهایی که خودشان صاحب بانک هستند دائم سر مقدار سرمایه بانکشان با هم مسابقه می دهند ولی یک حسابدار بانک اصلا کاری ندارد، اصلا مراء و مباهات نمی کند چون به او ربطی ندارد. اگر مال خداست چرا من در آن مباهات کنم؟ اینکه می بینید ما مراء و مباهات می کنیم، دائما می خواهیم به رویت دیگران برسانیم، دائما می خواهیم یک طوری سفره بیندازیم که از سفره همسایه رنگین تر باشد، چون اینها را ملک خودمان می بینیم. خیلی عجیب است حضرت فرمود: این سه چیز برایش آسان می شود، دنیا و نفس و ابلیس. از این سه تا مانع عبور می کند. ممکن است کسی بگوید اگر اینها را کسب کردم که دیگر رسیده ام، حضرت فرمود: خیال نکنید اگر این سه شرط را در خودتان خلق کردید رسیدید، این اولین قدم در وادی تقواست.
تازه وقتی متقی شدید نیاز به هدایت دارید. می فرماید: «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین»(بقره/2) قرآن هدایت متقین است شما بروید متقی بشوید انوار قرآن در قلبتان می آید. و این انوار قرآن نزد امام صادق(ع) است. «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَینَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(عنکبوت/49) قرآن در سینه ائمه معصومین است. فرمود: شما بروید متقی بشوید اگر شدید بیایید به شما علم می دهیم. بعد حضرت به قرآن استناد کردند فرمودند: «تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین»(قصص/83) آخرت را به چه کسانی می دهیم؟! مال آن کسانی است که در زمین دنبال برتری جویی و فساد نیستند. آدمی که دنبال برتری جویی است و می خواهد از دیگران بالاتر باشد - حب جاه- که از بدترین صفات است و خیلی هم دیر از دل بیرون می رود، این مبدا فساد است. آدمی که حب جاه دارد همه کارهایش فساد است، آباد کردنش هم فساد است. چون دنبال برتری جویی خودش است دنبال بندگی نیست. می خواهد خودش در عالم خدایی کند. در این حالت کار خوبش می شود فساد. عالم را به هم می زند. قرآن می فرماید: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کسَبَتْ أَیدِی النَّاس»(روم/41) فساد در دریا و خشکی با کارهای شما آشکار شده است، دریا را فاسد کردید، زمین را فاسد کردید. پس متقی کسی است که قصد برتری جویی در دنیا ندارد و کسی اینگونه است که عبد باشد. انسان تا وقتی خودش را می بیند، عبد نشده است.
فرعون ها همیشه در سر و کله هم می زنند و می خواهند برتری داشته باشند مسابقه می دهند سر اثبات خود. برتری جویی می کنند در دنیا فساد می کنند. این فساد را که در عالم می بینید برتری جویی اهل دنیاست. مستکبرین می گویند همه عالم برای من باشد، همه دنیا برده من باشند این فساد است. انسان اگر عبد نشد هر کاری بکند فساد است. الان می گویند ما می خواهیم دنیا را آباد کنیم، اینها آمده اند در خاورمیانه حمله کرده اند مسلمانان را می کشند، در سوریه و مصر و عراق در طول این یک دهه بیش از یک میلیون نفس محترم در عراق کشته شده است. بعد می گویند ما آمده ایم دنیا را اصلاح کنیم. آدم اگر عبد نباشد دنبال اصلاح هم برود فساد می کند.
حضرت فرمود این طوری باشید بروید عبد بشوید عبد آن کسی است که برتری جویی ندارد نمی خواهد از دیگران جلو بیفتد. عبد فقط مشغول به مولاست. فرمود این اولین درجه تقواست. بروید این را یاد بگیرید بعد بیایید سراغ ما. در آنصورت خدای متعال انوار قرآن را به شما می دهد. قرآن هدایت است، یعنی نور است. هدایت با نور واقع می شود. امام رضا (ع) فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ و الارض» (نور/35) یعنی «هدی من فی السماوات و هدی من فی الارض»;هدی و هدایت است. قرآن هدی است یعنی نور است. نور قرآن و نور علم به متقین داده می شود. حضرت فرمودند متقی یعنی آن کسی که این سه قدم را برداشته والا متقی نیست. فرموده اند: «شِیعَتِهِمْ هُمُ الْمُتَّقُون»متقین شیعیان امیرالمومنین هستند. آنوقت قرآن آنها را هدایت می کند و انوار قرآن در دل متقین وارد می شود. حضرت فرمود اولین درجه تقوا این است. یعنی اولین قدم در تشیع این است اگر می خواهید شیعه امیرالمومنین باشی این سه صفت را داشته باش. اگر متقی شدید و شیعه ما شدید ما به شما علم می دهیم. در روایات بیان شده است که لقب امیرالمومنین یعنی «یمیرهم العلم» یعنی علم برایتان فراهم می کند، معرفت برایتان فراهم می کند. امیر است یعنی اگر کسی مومن شد، متقی شد، امیرالمومنین خودش معرفت به او می دهد. بنابراین آن چیزی که در این دنیا ما باید به آن برسیم و تحصیل کنیم اینست که متقی شویم، عبد شویم. بعد محضر امام صادق (ع) برویم، به ما علم می دهند، محضر امام رضا (ع) بیاییم و از ایشان معرفت بخواهیم، معرفت می دهند.
ولی اگر انسان گفت من مالکم علم هم اگر به من بدهید مال خودم می شود، به کسی که بخواهد تفرعن کند علم نمی دهند. امام رضا (ع) به کسی که علم را برای مجادله می خواهد، علم نمی دهد. علم طریق بندگی است به کسی می دهند که بنده شده باشد. کسی که می خواهد تفرعن نفس کند، به او مرکب روی کاغذ می دهند، سر و صدا به او می دهند، شش تا مدرک دارد حتی علوم ظاهری دینی هم به او می دهند. ممکن است به ظاهر یک آدم با سوادی در معارف دینی باشد ولی قلبش نورانی نباشد. این نور را به کسی که می خواهد مباهات کند نمی دهند. این سرمایه برای فخر فروشی و کتاب من و سواد من و مرید جمع کردن نیست. این برای بندگی است. فرمود برو اولین قدم را در تقوا بردار وقتی متقی شدید و خواستید به سمت خدا بروید دیگر نمی خواهید مباهات کنید، دنبال تکاثر نبودید، بیا ما به تو علم می دهیم. این امانت خداست، ما امین الله هستیم این را به هر کسی نمی دهیم. دنیا را به کفار هم می دهند اما معرفت به اهلش داده می شود.
در تفسیر صافی از سید الشهدا علیه السلام این روایت نقل شده که حضرت فرمودند: «ان الله جل و عز ما خلق العباد الا لیعرفوه» خدای متعال بندگان را نیافرید الا برای اینکه او را بشناسند، به معرفت برسند. عبودیت با معرفت پیدا می شود. «فاذا عرفوه عبدوه» اگر به معرفت رسیدند و انوار معرفت در قلبشان آمد بندگی می کنند. مقدمه اولش هم همین است که انسان آن سه صفت را در خودش مهیا کند. آنوقت می خواهد بندگی کند انوار معرفت را به او می دهند، هرچی انوار معرفت بیشتر شد درجه خشوع و بندگی و عبادتش بالاتر می رود، نمازش بهتر می شود، روزه اش بهتر می شود، چون معرفتش بیشتر شده است. بعد حضرت فرمودند که «و اذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه» وقتی او را عبادت کردند دیگر به مقام استغنا می رسند. کسی که به عزت بندگی خدا رسید دیگر مستغنی از بندگی بتها می شود. دیگر دنبال بت پرستی و نفس پرستی و دنیا پرستی و شیطان پرستی نمی رود.
طریق معرفت خدا، معرفت الامام است / بررسی صراط مستقیم در بحث
کسی از امام حسین (ع) سوال کرد: «یابن رسول الله ما معرفة الله» معرفت الله چیست؟ این معرفت اللهی که هدف خلقت است و ما باید به معرفت خدا برسیم تا عبد بشویم و بندگی کنیم، تا دنبال تفرعن و شیطنت نباشیم و با سرمایه های خدا خودفروشی نکنیم بلکه با سرمایه های خدا بندگی کنیم، این معرفت الله چیست؟ حضرت یک جمله فرمودند، همه حدیث را برای این یک جمله خواندم. فرمودند که «مَعْرِفَةُ أَهْلِ کلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یجِبُ عَلَیهِمْ طَاعَتُه» مردم اگر امام خودشان را شناختند به معرفت الله می رسند، «من عرفکم فقد عرف الله». این که ما را آورده اند در دار دنیا برای این است که در این جا می شود به معرفت برسی اگر کسی اینجا به معرفت رسید در آخرت هم در وادی معرفت است. اینجا به معرفت نرسید در آخرت دستیابی به معرفت ممکن نیست. معرفت الله جایش اینجا است و معرفت الله یعنی معرفت الامام.
این را با یک تعبیر دیگری باز در روایات بیان کرده اند که خدای متعال به ما گفته در نمازهایتان بگویید «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ» خدایا دائما ما را در صراط مستقیم هدایت کن. این صراط مستقیم طریق معرفت الله است، روایت در منابع الاخبار صدوق است. کسی در صراط مستقیم بود معرفتش اضافه می شود یعنی طریق معرفة الله است. حضرت فرمود: این طریق معرفت الله دو تا صراط است یکی در دنیا و یکی در آخرت. فرمود صراط آخرت هم از دنیا عبور می کند اگر در این دنیا در صراط مستقیم، در صراط معرفت بودی در آخرت هم در وادی معرفت هستی و لحظه به لحظه معرفتتان اضافه می شود. ولی اگر کسی در دنیا در وادی معرفت نبود در صراط مستقیم نبود و به معرفت الله نرسید در آخرت هم نمی تواند معرفت کسب کند. اگر اینجا در ظلمت بود در آخرت هم در ظلمت است «وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبیلا» (اسراء/72) کسی در دنیا کور باشد در آخرت هم کور دل است. اگر در دنیا در راه نبود، از راه مستقیم منحرف شده بود، در ضلالت بود، در آخرت در ضلالت بیشتری است. اگر در دنیا ضال بود در آخرت هم ضال است.
اگر کسی می خواهد در صراط مستقیم برود «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّین» می خواهد ضال نباشد باید در دنیا در صراط برود. پس ما را به دنیا آورده اند برای اینکه در صراط معرفت برویم. آیا امکان نداشت که یکباره به عالم آخرت می رفتیم؟ خیر، این صراط از دنیا شروع می شود، میانبر هم ندارد. باید از دنیا در صراط بندگی برویم. این که ما را در دنیا آورده اند برای این است که صراط مستقیم و صراط معرفت از دنیا عبور می کند. اگر کسی در دنیا به معرفت رسید در آخرت هم در وادی معرفت است و علی الدوام از جام معرفت می نوشد و می رسد بجاییکه فرمود: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» (انسان/21) ابرار و نیکان در بهشت که می روند پروردگارشان سقایت می کند، شراب طهور به آنها می دهد. شراب طهور را روایات معنی کرده در تفسیر مجمع البیان هست فرمود «یطهّرهم عن کلّ شی ء سوی اللَّه» وقتی از این شراب طهور در بهشت میل می کنند قلبشان از غیر خدا پاک می شود. در بهشت یک نهری است به نام تسنیم که برای امیرالمومنین (ع) است و از آن به ابرار می خورانند. یک نهری است در بهشت که وقتی مومنین وارد این نهر می شوند و بیرون می آیند حسدشان از بین می رود، پاک می شوند. پس اگر کسی این دنیا در وادی معرفت بود در آخرت هم به او معرفت می خورانند. اگردر دنیا در صراط معرفت نبود در آخرت هم خبری نیست.
حالا این صراط مستقیم چیست؟ فرمود: «اما الصراط الدنیا فهو الامام علیه السلام» پس اگر کسی در محیط ولایت امام وارد شود این آدم به معرفت الله می رسد. اگر گفته اند ما شما را برای معرفت و عبودیت خلق کرده ایم، معرفت یعنی «معرفت الامام». امام صراط معرفت است. اگر کسی وارد وادی ولایت امام شد به معرفت الله می رسد. اگر در دنیا از این صراط منحرف شد در آخرت هم در ضلالت است. «من کان فی هذه اعمی و هو فی الآخرة اعمی و اضل سبیلا» حتی گمراه تر است. امام صراط معرفت است، امام صراط محبت است. این معنی «من عرفکم فقد عرف الله» است. اگر کسی در صراط معرفت باشد در دنیا لحظه به لحظه معرفتش اضافه می شود. در آخرت هم که برود هر قدم که در وادی ولایت در آخرت سیر می کند به معرفت و محبتش به خدا اضافه می شود. اگر در این دنیا در ضلال بود در آخرت هم در ضلال و در تاریکی است.
اما یک راهی هم در این روز قدر به شما نشان بدهم، انشالله که کسانی که تا الان جا مانده اند برسند. می دانید این راه نزدیکی که ما را به نور هدایت می رساند چیست؟ «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» اگر می خواهیم فتنه های شیطان ما را غرق نکند، اگر می خواهیم چراغ هدایت در دلمان روشن بشود، جزو متقین بشویم، به معرفت برسیم و راه را پیدا کنیم باید بدانیم از کشتی نجات ائمه باید بهره جست که البته «سفینه الحسین اسرع» امروز روز سوم امیرالمومنین ارواحنا فداه است روز عزای مومنین است خیلی برای مومنین سخت است شهادت امیرالمومنین شهادت پدر مومنین است آن هم نه پدر ظاهری آن پدری که فرمود: «أنا و علی ابوا هذه الامة» همه هستی ما به امیرالمومنین وابسته است لذا مومنین هیچ کس را به اندازه امیرالمومنین دوست نمی دارند. تا قیامت غصه دار برای امیرالمومنین هستند. خیلی مصیبت های امیرالمومنین سنگین بوده. ولی من یک جمله را عرض کنم این روزها که روز مصیبت حسنین و اهل بیت علیهم السلام بود مردم می آمدند دسته دسته تسلیت می گفتند احترام می کردند. بالاخره بدن حضرت مخفیانه ولی با احترام تشییع شد، بخاک سپرده شد. با قبری که حضرت نوح هفتصد سال قبل از طوفان برایشان آماده کرده بود.